loading...
☀☀نوشت های یک نویسنده☀☀

به نام خدا


 

من این روزها زیاد از نوشته هایم راضی نیستم.

 

نمیدانم چرا اما فکر میکنم اصلا خوب نیستند.

 

اصلا با من جور در نمی آیند.

 

شاید بیش از حد حتی بی نمک هم باشند.

 

من نوشتن را دوست دارم.

 

خدایا کمکم کن از نوشته هایم راضی باشم.

 

م.حاج غنی شاید یک نویسنده

به نام خدا

آیا تا به حال یک آدم فضایی دیده اید؟

من دیده ام.

یک روز که در اتاقم تنها و در فکر بودم.

ناگهان صدایی شنیدم.

اول گیج شدم نمیفهمیدم صدا از کجا می آید.

یک نگاه به این طرف یک نگاه به آن طرف.

اتاق همچنان خالی بود اما صدا ادامه داشت.

کم کم داشتم میترسیدم.

اتاق خالی و سوت و کور من حالا پر شده بود از صدا و ترس.

صدای کوباندن چیزی به در یا دیوار یا پنجره...

پنجره...!

حالا حضور دو چشم را در میان پنجره احساس میکردم.

آسمان تاریک بود.اتاق تاریک بود.اما چشمها به وضوح دیده میشدند.

با دستانم چشمانم را مالیدم.

چشمها بودند.وجود داشتند.

ترسم دو برابر شد.

بلند شدم و آهسته به طرف پنجره گام برداشتم.

گام هایی آرام.

خواستم پنجره را ببندم که صدایی شبیه به فیس فیس آمد.

سرجایم برگشتم.چشمانم را بستم و به زیر پتو رفتم.

درست مانند کودکی هایم و ترس از لولو خرخره!

_نترس!

صدا آرام و عجیب و لطیف بود.

کمی سرم را از پتو بیرون آوردم تا موقعیت را شناسایی کنم.

او که بود؟

دیده نمیشد یا من نمیدیدمش.

_نترس!

باز هم همان صدا اما این بار انگار صدای چندنفر بود.

_تو کی هستی؟

_اگه بیای بیرون بهت میگم.

با احتیاط از پتو جدا شدم.

سه جفت چشم مرا نظاره میکرد.

_ما سه برادریم از یک سیاره ی دیگر.

_کدوم سیاره؟

_شما بهش میگین مریخ.

_پس...شما آدم فضایی هستین؟

_میخوای تو هم با ما بیای؟

شب بود و تاریک.من بودم و تنهایی و اتاقم.چه فکر خوبی که شبی را با سه آدم فضایی بگذرانم چه کسی باور میکند؟

_قبول!

سوار سفینه ی گرد قلمبه شان شدم و با سرعت زیادی که داشت مدتی بعد روی مریخ پا گذاشتیم.

تا بحال سیاره ی مریخ را اینگونه ندیده بودم.

پر بود از آدم فضایی ها.

سیاره مریخ پر بود از کشورها و شهرهای مختلف درست مثل زمین.

اما اینقدر همه باهم متحد بودند که اصلا چندکشوری در آنجا دیده نمیشد.

سه آدم فضایی هرکدام از سرشناسان مریخ بودند.هرکدام رئیس جمهور یک کشور.

با من خیلی خوب رفتار کردند.

برخلاف ما آدمها که اگر یک آدم فضایی ببینیم برایمان عجیب است و فوری میخواهیم او را بگیریم و آزمایش کنیم آنها اینگونه نبودند.

با من مثل یک آدم فضایی رفتار میکردند یکی از خودشان.

برای من جشن گرفتند.

هدایایی هم به من دادند.

حتی یک سفینه ی فضایی را به نامم زدند.

نیمه شب سه برادر من را به خانه رساندند و باهم خداحافظی کردیم.

 

مامان و بابا چندساعت بعد برگشتند.

اصلا نفهمیدند که من آن شب کجا رفتم و با چه کسانی ملاقات کردم.

باور میکنید یا نه من یک آدم فضایی دیده ام."

وقتی انشایش را خواند همه برای او کف زدند.اما آنها هم حرف او را باور نمیکردند.

موضوع انشا:سفر باورنکردنی!

م.حاج غنی

به نام خدا

آدمک کوچولوی من

دل نداشت.

همیشه ازم میپرسید:دل چیه؟چه شکلیه؟

منم میگفتم:به قلب آدما میگن دل.

دل جاییه برای احساسات.

احساسات چیه؟

همونکه باعث میشه آدم فکر کنه وجود داره.

همونیکه آدما رو سرپا نگه میداره

همونکه عاشقت میکنه

همونکه کلی دوست دورت جمع میکنه.

من دل ندارم پس یعنی احساسات ندارم؟وجود ندارم؟

عاشق نیستم؟دوست ندارم؟

آدمک کوچک من خیلی ناراحت بود خیلی...

قلب چه رنگیه؟

قرمزه چرا؟

هیچی نگفت و رفت.

بعد از مدتی که برگشت دیدم روی خودش یه قلب قرمز کشیده.

خندیدم و گفتم:حالا توهم یه قلب داری اما چون تو آدمکی پس قلبتم یه قلبکه.

حالا آدمک یک قلب داره خیلی خوشحاله.

 

م.حاج غنی

 

 

به نام خدا

می گویم: بیا همه چیز را به خوبی تمام کنیم چرا خشونت؟

تیری هوا میکند...قاه قاهی میزند و می گوید: دیگر راهی برای صلح و دوستی نیست یا کشته میشم یا میکشمت.

لبخند که میزنم حرصش میگیرد از تیری خالی میکند.

می گویم: چه سودی داره اگه من یا خودت بمیریم؟

می گه: همین برایم بسه که تن به حرف تو ندادم حداقل جلوی پدرم رو سفیدم.

باز میخندم. نگاهم میکند.با عصبانیت می گوید: چرا می خندی؟

با نگاه خیره ام می گویم:چون پدرت هم مثل خودت بود.

می گوید: درسته ما مثل هم دو مرد سربلند و مغرور و پیروزی هستیم.

این بار هم تیری به غرور در میکند.

می گویم: نه تو هم مثل او احمقی!

تمام تیرهایش تمام شده بود.

تیر آخر را من زدم دقیقا وسط مغزش.

 

م.حاج غنی

به نام خدا

وقتی بهت فکر میکنم.

 

وقتی که تو دوری ازم.

 

دارم نگاهت میکنم.

 

تنها شدی...

 

غمگین شدی...

 

من به یادتم.

 

دارم نگاهت میکنم بی آنکه بشناسی منو.

 

 بی آنکه بدونی هستم

 

غصه نخور...

 

به یادتم

 

حتی اگه نخوای منو

 

حتی نشناسی منو

 

حتی اگه ندونی وجود دارم

 

با تو یه حس خاص دارم

 

فکر و دلم پیش توئه

 

مبادا گم بشی یهو

 

فقط همین یه خواهشو ازت دارم

 

توروخدا از تو دلم یه وقت نرو !

 

 م.حاج غنی

به نام خدا

 

آی آدمک سلام

 

میخوام برات از آدمایی بگم که نمیدونن و بهمون بدی میکنند.

 

آدمایی که بعضی وقتا یادشون میره ماهم دل داریم.

 

ما هم هستیم و نفس میکشیم.

 

آدمایی که میگم خیلی بهم نزدیکن و خیلی ازم دورند.

 

نمیدونم چرا دارم اینا رو به تو میگم!

 

تو که نمیفهمی چی میگم.

 

شایدم برای همینه که باهات حرف میزنم چون نمیفهمی.

 

گاهی وقتا لازمه که حرف بزنی با کسی که چه  بفهمه و چه نفهمه.

 

آدمای دور و اطرافم منو نمیفهمند پس چه فرقی داره؟

 

دلم گرفته.

 

چرا؟

 

شاید از آدما...

 

آدمای بی درک...

 

آدمایی که ندونسته خردت میکنند....

 

تحقیرت میکنند و نمیدانند دارند بهت آسیب میرسانند.

 

آدمایی که...

 

اصلا ولش کن !

 

هرچی بیشتر بهش فکر میکنم بیشتر داغون میشم.

 

حالا که فکر میکنم میبینم اشتباه کردم.

 

منو ببخش !

 

تو از تموم اونا بهتر میفهمی.

 

م.حاج غنی

به نام خدا

مادربزرگ

 

نماز را از تو آموختم

 

و امسال ماه رمضان تو نیستی

 

تو رفتی

 

پیش خدایی که میگفتی هست

 

و من هنوز باور دارم که هست

 

تو امسال نیستی

 

ماه رمضان است و نیستی

 

تا مثل قبل ها قرآن و نماز بخوانی

 

بگذار دینم را ادا کنم

 

امسال من به جای تو

 

میخوانم

 

عاشقانه های هر سالت را

م.حاج غنی(مرغ مینا)

تعداد صفحات : 3

درباره ما
Profile Pic
تازگی ها یاد گرفته ام ببافم. افکارم را می بافم. و با آنها کلاهی از جنس داستان و شالی از جنس شعر میسازم. تا در سرمای بی فکری ها یخ نزنم. من کی هستم؟ این به این بستگی داره که تو کی باشی. تو چه شکلی هستی؟ منم همان شکلی هستم. تو چند سالته؟ منم هم سن تو هستم. تو کجا هستی؟ منم همانجا هستم. خلاصه فرقی با تو ندارم. خودت را دیدی انگار من را دیدی. خوب است هم را بفهمیم نه؟ اما اشتباه نکن تو من نیستی منم تو نیستم. م.حاج غنی.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 30
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 68
  • بازدید ماه : 49
  • بازدید سال : 884
  • بازدید کلی : 7,630