به نام خدا
داستان دختر آتشین را شنیده اید؟
بگذارید برایتان بگویم.
می گویند دختری وجود داشت که از تمام بدنش آتش زبانه میزد حتی لباسهایش آتشین بودند.او تنها بود. چون مردم از او میترسیدند. مردم میگفتند او هرگز نمیمیرد.
او عجیب و خطرناک بود. چون چندبار باعث آتش سوزی شده بود.
خیلی بچه ها را دوست داشت. اما آنها با دیدن او یا گریه میکردند یا پا به فرار میگذاشتند.
او برای مردم شهر خطرناک بود و مردم شهر برای او.
روزی مردم شهر تصمیمی گرفتند. آنها تصمیم گرفتند تا دختر رابکشند.
تمام راه های قتل را انجام دادند. اما او نمیمرد. فقط زخمهایی روی بدنش نمایان میشد.
دختر آتشین پر از خراش و زخم بود. طوریکه دیگر قیافه اش مشخص نمیشد.
روزی یکی از مردم شهر پیشنهادی داد.
او گفت که دختر از جنس آتش است پس جنس مخالف او فقط میتواند او را نابود کند یعنی آب.
مردم شهر به زور دختر را به وسط شهر آوردند و او را با طناب بستند.
دختر اشک میریخت اما اشکهایی از جنس آتش.
وقتی آب روی او ریختند مرد و به رنگ سیاه درآمد.حدسشان درست بود.او فقط با آب میمرد.
اما همان موقع کودکی از او متولد شد.
صدها برابر آتشین تر سوزناک تر و خشمگین و با چشمهایی قرمز.
تمام مردم و شهر را سوزاند. طوریکه دیگر از آن مردم و شهر اثری نماند.
نمیدانم بر سر کودک چه آمد از آنجا رفت یاخودش هم مرد.
فقط میدانم این یک افسانه است.
بیایید واقعیت را خوب بسازیم.
ظلم و انتقام همه چیز و همه کس را میسوزاند و نابود میکند.
نویسنده:م.حاج غنی(مرغ مینا)