loading...
☀☀نوشت های یک نویسنده☀☀

به نام خدا

 

 

مادربزرگ بخند

  دوباره بخند

    به تمام آنهایی که

       فکر میکنند از تو بهترند

 

چشمانت را بگشا

  و ببین....

    گوسفندها هنوز هم میچرند

 

دلم بدجور هوای تو را کرده است

  چشمانت را نبند

     مادربزگ دوباره بخند

        دلت را از تمام غم ها ببند

          طرحی دیگر به زندگی بزن

 

شبها بی حضور تو

  آزارم میدهد

    این همه فضای بی تو

 

چشمهایت را از من نگیر

   چشمانت را به من ببند

      خیره میشم به تو

 

می گویند نیستی

  پس آن کیست

    که من هرروز میبینمش

       با من حرف میزند

           که به من لبخند میزند

 

مادربزرگ بخند

  دوباره بخند

 

خنده هایت شیرین تر از

  هرچه شکلات و آب نبات است

    که به من میدادی

 

مادربزرگ دوباره بخند

  به تمام آنهایی که

    فکر میکنند از تو بهترند

 

گریه نمیکنم

  چون....

    میدانم که هستی

      هر روز روشن تر از قبل

        در قلبم طلوع میکنی

            بازهم به من سلام میکنی

               بازهم لبخند میزنی

 

آنها فقط فکر میکنند

  چون مثل من

    نمیتوانند تو را ببینند

       اینقدر واضح و روشن

 

مادربزرگ دوباره بخند

  به تمام آنهایی که

    فکر میکنند از تو بهترند

 

تو فقط بخند

  آنوقت تمام میشود

    تمام غمهایم

 

حالت خوب است؟

جایت خوش است؟

   آری میدانم

 

آنقدر عزیزی در زمین

   که در آسمان فرشته ای

 

هرروز و هرشب

   مرور میکنم

آنچه که در قلبم نوشته ای

 

گاه و بی گاه تمام میشوم

  اما با نگاهت شروعم حتمی ست

 

این روزها بدجور حرفهایت گل انداخته است

  مامان و بابا . عمو و دایی

     همه از تو می گویند

       می گویند که می آیی

 

قلبم هم این را می گوید

  ولی خب....

    گاهی قلب هم به آدم دروغ می گوید

 

رفتی اون بالا

  جای من خالی

جای تو لالا

 

عید میشه بازم

قشنگِ نازم

 

توی دل من میشی پروانه

میگردی بالا خانه به خانه

 

بعد میرسی به شانه ی من

  روی شانه ی من میشینی

    من پشتی تو

         تو همدم من

 

مرغ مینا گفت:

      پس من کی بیام؟

 

شاعر:م.حاج غنی(مرغ مینا)

 

(تقدیم به مادربزگم روحش شاد و یادش گرامی)

ارسال نظر برای این مطلب

نظرات برای این پست غیر فعال میباشد .
درباره ما
Profile Pic
تازگی ها یاد گرفته ام ببافم. افکارم را می بافم. و با آنها کلاهی از جنس داستان و شالی از جنس شعر میسازم. تا در سرمای بی فکری ها یخ نزنم. من کی هستم؟ این به این بستگی داره که تو کی باشی. تو چه شکلی هستی؟ منم همان شکلی هستم. تو چند سالته؟ منم هم سن تو هستم. تو کجا هستی؟ منم همانجا هستم. خلاصه فرقی با تو ندارم. خودت را دیدی انگار من را دیدی. خوب است هم را بفهمیم نه؟ اما اشتباه نکن تو من نیستی منم تو نیستم. م.حاج غنی.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 30
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 32
  • بازدید ماه : 149
  • بازدید سال : 984
  • بازدید کلی : 7,730